تصویر ماندگار
روزی از ایام سرد زمستان ********** در ریزش شدید برف و باران
گذرم افتاد به شهر خوب سراوان ******** بعد از گذر ازپیچ و چند خیابان
گذر از میدان و رسیدن به پمپ بنزین *** گدایی دیدم عجیب و غریب و اندوهگین
بگفتا کمکی کنید که درمانده ام ******* زنیستی و بی کسی به اینجا آمده ام
گفتمش بشری یا اینکه جن و پری ********* انسانی یا اینکه ملک در بدری
گفتمش حرفه و کارت بهر چیست ******* گفتا گدایی و بس ، نگو که چیست
چرا رنگ و رخسار ازرویت پریده ******* مو وزلف و گیسویت به هم چسبیده
مگر گرمابه و حمامی ندارد شهرداری ****** گفتا اربعین است و ایام سوگواری
گفتمش جوری گدایی می کنی ******* انگار حکمرانی و فرمانروایی می کنی
گفتا رنجورم و نیازمند و بیمار ************ نیازم برآور با مبلغی بسیار
برنامه اعتیاد هم در کنارش ********** گر مردی تو هم بیا در جوارش
گفتمش این طوق لعنت و تعویزات ****** برای چیست تورا چاقو و تسبیحات
گفتا هر یک را گرفتم زملایی ******** عوض نان کرد کاغذی را دولایی
گفتمش این زنار که برکمر بسته ******** انگار تو را شدید کرده خسته
برای چه به گردنت انداخته ای ستاره **** شاید آزموده ای شانست را دوباره
با این عصای موسوی به دست ****** سر وگردن جان کری را باید شکست
انگشتر سلیمانی این چنین به دست **** گمانم ربوده تورا شیطان خودپرست
گفتا ز این همه تست و مصاحبه **** گر دست در جیب خود کنی که جالبه
پول ملا را گر کسی در کتابی دید ******* حقا که آن کتاب را باید بوسید
این که بود در میان گداها نگین ******* نبود مگر باشنده ای حاشیه نشین
سراینده: بهارمست و نصرتزهی
منبع :فاروقبه » farooghiye.com